۱۳۹۰ فروردین ۲۵, پنجشنبه

"سرشار"، صدای تنها

"سرشار"، صدای تنها

 
حسین سرشار در  یک اجرای اپرایی
حسین سرشار در یک اجرای اپرایی

حسین سرشار، تنها خواننده باریتون اپرای تهران، اگر همچنان در قید حیات می‌ماند، امسال هشتاد ساله می‌شد. روز و ماه تولد او در تاریخ موسیقی ایران، به همان بیماری‌ای دچار شده است که سرشار در پایان عمر به آن گرفتار آمد.

 

سرشار هم در زمینه موسیقی غربی کار کرده، هم صدایش بر روی آهنگ‌هائی از آهنگسازان موسیقی پیشرو ایران باقی مانده است. او تا آغاز انقلاب بهمن ۱۳۵۷ در ایران در تالار رودکی فعالیت داشت و در اجرای اپراهای بزرگ جهان چون "توسکا"، "عروسی فیگارو"، "کاوالریا روستیکانا"، "ریگولتو" و "آرایشگر شهر سویل" نقش‌های اول را عهده‌دار بود.


صدای حسین سرشار، تنها برای علاقمندان به موسیقی آشنا نیست. آن‌ها که اهل سینما بودند و به ویژه علاقمند به دیدن فیلم‌های ایتالیائی، بارها صدای او را به جای "آلبرتو سوردی"، "ویتوریو گاسمن" و دیگر هنرپیشگان برخاسته از دیار ایتالیا شنیده بودند. صدایش آنقدر گرم و دلنشین بود که بسیاری محبوبیت فیلم‌های نئورآلیستی ایتالیا را مدیون صدای سرشار او می‌دانستند.

تحصیل موسیقی در ایران و اروپا

سرشار زاده‌ی تهران بود. او خیلی زود به استعداد هنری خود پی برد و راهی هنرستان عالی موسیقی شد. نخستین درس‌های آوازی را در همین هنرستان فرا گرفت و برای ادامه‌ی تحصیل به ایتالیا، کشور اپراها و صداهای شکوفای جهان، رفت؛ کشوری که با نام هنرمندانی چون "لوچیانو پاواروتی" عجین شده است و گویا قرار بود یک پاواروتی ایرانی را نیز در دامن خود پرورش دهد.

سرشار هم مثل اغلب محصلان ایرانی با پولی اندک به سفر رفته بود. برای تامین هزینه‌ها باید کاری می‌کرد. همزمانی دوران تحصیل او با اقامت مرتضی حنانه، آهنگساز مشهور، در ایتالیا، از حوادثی بود که می‌توان آن را در بخت نه چندان بلند سرشار، به فال نیک گرفت.

مرتضی حنانه که نبض تمایلات ایرانی در دستش بود، برای دوبله‌ی فیلم‌های ایتالیائی، استودیوئی بر پا کرده بود. سرشار هم به سراغ او رفت و کار دوبله و گویندگی به جای هنرپیشگان فیلم‌های ایتالیائی را با حنانه آغاز کرد.

اما هنوز تا پایان دوره‌ی تحصیل راه درازی باقی مانده بود و درآمد آن زمانی دوبله کفاف ادامه‌ی راه را نمی‌داد. برنده شدن او در یک کنکور بین‌المللی آواز در ونیز به یاری‌اش آمد و با استفاده از بورس تحصیلی یک ساله‌ای که نصیبش شد، راه را ادامه داد.

بازگشت به ایران و پیوستن به تالار رودکی

گروه کر اولین باغچه‌بان 

گروه کر اولین باغچه‌بان

 سرشار پس از پایان تحصیلات چند صباحی در اپراهای رم و ونیز و ناپل و میلان مشغول به کار شد. چند سالی پیش از گشایش تالار رودکی در سال ۱۳۴۶، او هم به ایران بازگشت. محمود خوشنام، منتقد موسیقی و معاون هنری آن زمان در تالار رودکی، از علت بازگشت سرشار به ایران می‌گوید: «او به این جهت به ایران بازگشت که ناراحتی مالی داشت. شنیده بود که تالار رودکی در ایران افتتاح خواهد شد. پیش از گشایش تالار رودکی، دفتر اپرایی در ایران ایجاد شده بود که خانم منیر وکیلی و یکی دو نفر دیگر از اپراخوان‌های فرنگی آن را اداره می‌کردند. سرشار فکر می‌کرد که در صورت بازگشت به ایران هم می‌تواند هزینه‌های زندگیش را تامین بکند و هم در وطن خودش کار اپرائی را انجام بدهد. به همین جهت در سال ۱۳۴۳ به ایران بازگشت. دو سه سالی هم با همان دفتر تازه تاسیس گروه اپرا همکاری کرد، تا بالاخره به تالار رودکی پیوست.»

اپراخوان‌های خوب بین‌المللی، شهرتشان را تنها مدیون صدای خوب‌‌شان نیستند. اپرا در واقع یک نوع تئاتر موزیکال است. اگر هنرمند آوازخوان علاوه بر صدای خوب از قدرت بازیگری بی‌بهره باشد، شانسی برای به شهرت رسیدن ندارد. محمود خوشنام نیز تاکیدی بر همین هنر سرشار دارد: «ما اصلا صدای اپرائی به آن معنای جدی‌اش نداشتیم، تا وقتی که دفتر اپرا درست شد. به ویژه در مورد صدای مردانه خیلی در تنگنا بودیم. صدای مردان تنور، باریتون و باس است. بیشتر مردان تنور هستند و صدای باریتون و باس، نه تنها در ایران که حتی در جهان بسیار کم است. به همین دلیل وجود و حضور سرشار در آغاز تاسیس اپرای تهران اهمیت ویژه‌ای داشت، از آن جهت که جای خالی مهمی را پر می‌کرد. با حضور او و چند تن دیگری هم که بودند، اپرانویسان ایرانی هم برانگیخته شدند که اپرای ایرانی بنویسند، با توجه به این که صدای تنور و سوپرانو داشتند و صدای باریتون هم به آن صداها اضافه شده بود. سرشار در آغاز تنها باریتون تالار رودکی بود. اما صرف باریتون بودن کافی نیست. باریتون‌های سرد هست و باریتون‌های گرم. صدای سرشار با یک باریتون گرم مشخص می‌شد. گرمای شرقی، جاذبه‌ی دیگری به صدای باریتون او می‌داد. از آن گذشته در بازیگری هم ید طولائی داشت. او از عهده جنبه‌های تئاتری اپرا هم به خوبی برمی‌آمد.»

همکاری پری ثمر و حسین سرشار

پری ثمر 

پری ثمر

 پری ثمر، خواننده‌ی مشهور متسو سوپرانو که در آن دوره در اپرای شهر فرانکفورت و اپراهای دیگر بین‌المللی مشغول به کار بود، هر از گاهی به دعوت تالار رودکی به ایران می‌آمد و نقش خود را ایفا می‌کرد. در بسیاری از اپراها، پری ثمر همراه با حسین سرشار در صحنه ظاهر می‌شد. نخستین بار در دهه ۱۹۷۰، پری ثمر به همراه حسین سرشار به روی صحنه رفت و در نقش کارمن ظاهر شد. حسین سرشار نقش گاوباز را در برابر او بر عهده گرفت. او نیز مهر تایید بر بازیگری سرشار در صحنه می‌زند: «شما می‌دانید که خواننده اپرا علاوه بر این که صدای خوب و رسائی باید داشته باشد، باید خیلی بازیگر خوبی هم باشد و واقعا بتواند آن رلی را که بر عهده دارد خوب اجرا بکند. آقای سرشار، خوشبختانه یکی از هنرمندانی بود که واقعا رلی را که بازی می‌کرد حس می‌کرد. به همین جهت بازیگر بسیار خوبی بود. برای اشخاصی هم که با او بازی می‌کردند، پارتنر بسیار خوبی بود.»
       
پری ثمر از اپراهائی می‌گوید که با حسین سرشار بازی کرده است؛ اپراهائی که او را به یاد واکنش‌های احساسی سرشار در آن زمان هم می‌اندازد: «"کارمن"، "آرایشگر شهر سویل"، و اپرای "ورتر" بود که سرشار در آن نقش شوهر من را بازی می‌کرد. من این صحنه جالب را هیچگاه فراموش نمی‌کنم. در همین اپرای ورتر، من در نقش خودم خیلی ناراحت بودم و قسمتی را که باید باانرژی و احساس بخوانم، باید از خود بی‌خود میشدم و فریاد می‌زدم. وقتی از روی صحنه رفتم به پشت صحنه که دوباره وارد صحنه بشوم، آقای سرشار یک مرتبه جلوی مرا گرفت و گفت: آه دختر، الان می‌میری. این همیشه توی گوش من هست. این طور که واقعا با عشق و دلسوزی این حرف را به من زد.»

در میان بازیگران صحنه‌ای، هنرمندان گاه با اجبار و بی‌میلی نقش مقابل بازیگر دیگر را ایفا می‌کنند، و گاه با میل و لذت. پری  ثمر، نه تنها بازی همراه با سرشار را لذت‌بخش می‌داند که او را علی‌الاصول آدم جالبی توصیف می‌کند: «آقای سرشار هنرمندی بود که به قول آلمانی‌ها هیچوقت آدم با او احساس langeweile [خستگی] نمی‌کرد. همیشه خیلی هیجان داشت. وقتی که حرف می‌زد، همیشه دست‌هایش را حرکت‌های مخصوصی می‌داد که خیلی خیلی جالب بود. خیلی هنرش را دوست  داشت و خوانندگی را هم. اصلا برای همین زندگی می‌کرد.»

«هنرمندی معترض»

حسین سرشار، با وجود شهرت فراوان و احترامی که در میان هنردوستان داشت، اما همیشه صدای اعتراضش بلند بود. همکاران او ، سرشار را به عنوان هنرمندی همیشه معترض می‌شناختند. محمود خوشنام که سال‌ها با او در تالار رودکی کار می‌کرده، انگشت بر روی همین روحیه معترضش می‌گذارد: «بعضی آدم‌ها ذاتا همیشه معترض هستند و حتی در شرایط خوب هم اعتراض می‌کنند. این اختصاص به هنرمندان ندارد، و خاص بشر است. بعضی آدم‌ها به طور کلی قانع نیستند به آنچه که دارند و همیشه زیادت‌طلبی می‌کنند، گاه بی‌جهت و بدون دلیل. سرشار، زندگی خوبی در زمان تحصیل نداشت. ولی وقتی به ایران آمد، و در تالار رودکی استخدام شد، حقوق بسیار مکفی و خوبی می‌گرفت و بسیار هم قدر می‌دید و به هر کجا که می‌رفت در صدر می‌نشست. همه به او احترام می‌گذاشتند و در بیشتر اپراها نقش اول را ایفا می‌کرد. یعنی همه چیز داشت. در حیطه‌ی کار خودش هم شهرت کافی بدست آورده بود. با وجود این همیشه معترض بود به دلایل بسیار غیر منطقی.»

پری ثمر، علت معترض بودن سرشار را در حساسیت بیش از حدش می‌بیند: « هنرمندی که خیلی با احساس باشد، به همان نسبت خیلی حساس است. بعضی از مواقع که یک مسائلی برای اشخاص عادی خیلی طبیعی است برای هنرمند خیلی ناجور است. برای همین یک مرتبه از خودش بی‌خود می‌شد، و رآکسیون‌هائی از خودش نشان می‌داد.»

از موفقیت یا عدم موفقیت سرشار در این واکنش‌های اعتراضی از پری ثمر پرسیدم. او گفت: «چرا چرا . برای این که این جوری شناخته شده بود. همه به او احترام می‌گذاشتند و می‌گفتند که هنرمند خیلی خوبی است. البته ایشان خیلی در ایران معروف بود. فراموش نمی‌کنم که گویا یک بار تصادفی کرده بود توی خیابان و آن کسی که با او تصادف کرده بوده از ماشین پیاده می‌شود. سرشار به او می‌گوید: شما نمی‌دانید که با کی تصادف کردید! من حسین سرشار، خواننده‌ی اپرا هستم! این برای ما خواننده‌ها شده بود مثل یک ضرب‌المثل.»

هنرمند بین‌المللی؛ از امکان تا وجود

اولین باغچه‌بان و حسین سرشار 

اولین باغچه‌بان و حسین سرشارسرشار 

با وجود صدا و بازیگری خوبی که در صحنه داشت، هیچگاه در صحنه‌های بین‌المللی به شهرتی نرسید. از پری ثمر پرسیدم که «آیا این حساسیت بیش از حد او نبود که  مانعی بر سر راهش برای یک شهرت جهانی شده بود؟». در جوابم گفت: «نه! حساس بودن هنرمند در اروپا هم هست، برای این که یک دنیای دیگری دارند. اما شما می‌دانید که در خارج خواننده خیلی زیاد است. شانس متاسفانه خیلی کم است. آقای سرشار هم در ایران بود. خیلی جوان‌ها روی صحنه می‌آیند . برای داشتن یک کاریر آدم باید این جاها زندگی بکند. فکر می‌کنم که خیلی آسان نیست که آدم بتواند در خارج هم آن طور که باید کار بگیرد. شغلی است که یک مقداری آدم باید شانس داشته باشد. دلیل نمی‌شود که خواننده‌ی خوب یا بدی هستید. خیلی از خواننده‌های معروف هستند که آدم می‌شنود که شبی یک میلیون یورو پول می‌گیرند. اما گاهی خواننده‌های دیگری هم هستند که مثل همان شخص می‌خوانند و بیکار هستند. آدم واقعا باید خیلی شانس داشته باشد. من هم این شانس را داشتم. البته نه با شبی یک میلیون یورو؛ شبی یک یورو!»

محمود خوشنام اما، سرشار را در ردیف همان خوانندگان بین‌المللی می‌داند و قابلیت‌های سرشار را قابل قیاس با هنرمندان جهانی: «قطعا می‌توانست. این را من تنها نمی‌گویم، بلکه اپراخوان‌ها و رهبران اپرائی که به ایران می‌آمدند، صدای او را تحسین می‌کردند. صدای او تنها باریتون نبود. یک باریتون گرم شرقی بود که کمی نایاب‌تر از باریتون‌های معمولی هم بود. به نظر من می‌توانست برابری بکند با همه‌ی باریتون‌های دیگر اپراهای جهانی.»

مرگ باریتون‌خوان در غوغای بازار سرودهای انقلابی

سرشار اما نمی‌دانست که زمانی خواهد رسید که کسی نه به حساسیت‌هایش توجهی خواهد کرد و نه جایی برای اعتراض کردن برای او خواهد گذاشت. باید انقلابی می‌شد و روزگار دیگری پدید می‌آمد. دیگر نه از تاک نشانی باقی ماند و نه از تاک نشان. در نخستین سال‌های انقلاب، سرودهای انقلابی، تنها نوای باب روز آن زمان بود. انقلابیون نیز جز آن نمی‌خواستند. اگر سراغی از هنرمندان دیرین گرفته می‌شد، تنها برای خواندن و ساختن  همین سرودها بود. "امانوئل ملیک اصلانیان"، آهنگساز ارمنی ما که سالیان دراز با تالار رودکی همکاری داشت، در محفلی می‌گفت که آن‌ها به سراغ او هم رفته و از او خواسته بودند که سرود بسازد. اصلانیان به آنان گفته بود: «ما سرود بلد نیستیم بسازیم.»

به سراغ سرشار هم رفتند. او چند سرود انقلابی برایشان خواند. اما گویا به مذاق انقلابیون چندان خوش نیامده بود. چرا و چگونه سرشار سر از زندان در می‌آورد را کسی نمی‌داند. در زندان دیگر کسی کاری نداشت به این که او زمانی "حسین سرشار" بوده است. روزگار در محبس آنگونه می‌گذرد که افتد و دانی. برخی می‌گویند پس از شکنجه‌های بسیار از زندان آزاد می‌شود، اما با یک تصادف ساختگی پس از زمان کوتاهی جانش را از دست می‌دهد. بعضی نیز ازبیماری آلزایمر او می‌گویند و گم شدنش در خیابان‌ها. گویا سر از آبادان درمی‌آورد و در آن جا تصادف می‌کند و جان می‌سپارد.

گم‌گشته‌ای که بدنبال گم شده‌اش به وادی سرگردانی افتاد.

الهه خوشنام
تحریریه: کیواندخت قهاری

منبع:بخش فارسی سایت دویچه وله

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

توجه:فقط اعضای این وبلاگ می‌توانند نظر خود را ارسال کنند.