۱۳۹۰ فروردین ۲۲, دوشنبه

شاملو و ترانه های کوچک غربت

شاملو و ترانه های کوچک غربت

واژگانی چون «آبدان» و «آبدانه» از ساخته های احمد شاملو ست، که به زیبایی در شعرش جا خوش کرده اند:
مرمر خشکِ آبدانِ بی ثمر / آیینه عریانیِ شیرین نمی شود ( - "هجرانی"، از کتاب "ترانه های کوچک غربت")
آبدانه های چرکیِ بارانِ تابستانی / بر برگهای بی عشوه خطمی / به ساعتِ پنج صبح ( "صبح" از همان کتاب)
آبدان بجای حوض آب، و آبدانه بجای چکه آب، و در هر دو مورد یک واژه بجای دو واژه.
در شعر شاملو واژه های خود ساخته دیگری هم هست، مثل سنگنبشته بجای لوح و کتیبه، که هر دو عربی هستند، و یا شیرآهنکوه و غیره، که می توان به آنها پرداخت.
اهمیت این واژه ها تنها در پارسی بودنِ آنها نیست، بل در نمایش چگونگی کشف و کاربردِ توانایی های این زبان، از جمله در ساختن واژه های ترکیبی و جرئت بکارگیری آنهاست...

«هجرانی» و «صبح» در زمره شعرهایی است که پیش و پس از مهاحرتِ کوتاه شاملو به اروپا، در آستانه انقلاب بهمن ۵۷ سروده شده ، و در کتاب «ترانه های کوچک غربت» گردآمده اند. در این شعرها می توان از زاویه های دیگری هم نگریست.


مرمر خشک آبدان بی ثمر / آیینه عریانیِ شیرین نمی شود
مرمر خشک، از خالی، و «بی ثمر» بودن آبدان (حوض یا برکه) حکایت می کند ـ آیینه عریانی شیرین، سایه اندام شیرین را در مرمر خیس آبدانی تداعی می کند، که با تیشه فرهاد کنده و پرداخته شده است: داستان آبتنی شیرین در منظومه خسرو و شیرین نظامی.
اگر در پی معنی باشیم، از این تصویر زیبا می توان در لحظه سرایش این شعر نبود هرگونه پیوندی میان فضای ذهنی شاعر و محیط پیرامونش در مهاجرت را دریافت. شاملو در مصاحبه یی می گوید: نمی خواهم در جایی زندگی کنم که همسایه ام بجای صبح بخیر، بگوید:good morning
«آبدانه های چرکیِ تابستانی/ بر برگهای بی عشوه ختمی/ به ساعت پنج صبح» از نگاه مستقیم شاعر در مکان (بر برگهای غبارگرفته ختمی) و زمان (ساعت پنج صبح) سرچشمه می گیرند، آبدانه ها چرکی دیده شده اند. در واقع گِل آلوده اند. برگهای ختمی بی عشوه اند، چرا که در غبار فرو رفته اند و جلوه و جلایی ندارند. عشوه زنانگی و زایش را در خود دارد، و بی عشوگی از نازایی خبر می دهد.
این هر دو تصویر غربتی سنگین را یادآور می شوند. نوعی بیگانگی با پدیده های پیرامون. اولی در بطن فرهنگ و تاریخی دیگر، و دومی در زیر آسمان خودی. غربتِ فرمانروا بر این دو شعر، و اغلب شعرهای کتاب نامبرده، تنها شامل هجرانی ها نمی شود، بلکه در وطن هم شاعر را دنبال می کند.
ویرانه امیدآباد
«صبح» در دوم اردیبهشت ۵۸ نوشته شده. یعنی دو ماه و اندی پس از انقلاب بهمن ۵۷. شاعر ناظر بر فضایی گورستانی است، به هنگامی که قاریان و «خطیبان حرفه ای» هنوز در خوابند:
ولرم و / کاهلانه
آبدانه های چرکیِ تابستانی
بر برگ های بی عشوه خطمی
به ساعت پنج صبح.
در مزار شهیدان / هنوز
خطیبان حرفه ای در خوابند.
حفره معلق فریادها / در هوا/ خالی ست.
و گلگون کفنان/ به خستگی/ در گور/ گُرده تعویض می کنند.
*
«صبح» در دوم اردیبهشت ۵۸ نوشته شده. یعنی دو ماه و اندی پس از انقلاب بهمن ۵۷. شاعر ناظر بر فضایی گورستانی است، به هنگامی که قاریان و «خطیبان حرفه ای» هنوز در خوابند
به تردید
آبله های باران
بر الواح سَرسَری
در ساعت پنج صبح.
در این شعر طنز و تمسخری گزنده موج می زند. شاعر ناظر بر « ویرانه امیدآباد» خویش است. نومیدی وحشتناکی که شاعر با آن درگیر است، از جمله در این تصویر به نمایش در می آید:
حفره معلق فریادها در هوا خالی ست
این تصویر شاعرانه حکایت از تب و تابهای دوره انقلاب دارد. گویی که فریادها همه بادِ هوا شده اند. حفره خالی: گورستان فریادِ گلگون کفنان.
تردید باران بر «الواح سرسری»، که بی آنکه گفته شود، مثل ختمی ها در غبار فرو رفته اند. و چرا سرسری؟ جدا از شیرین کاری زبانی، که در این جمله هست، می توان به سرسری گرفته شدن آرمان ها اندیشید. تردید و تشویش شاعر از شسته شدن پیام ها بر الواح گلگون کفناتی است، که در گورها گرده تعویض می کنند. در شعر صبح شاهد تردید نومیدوارِ شاعری هستیم که همواره به آزادی و تغییر جهان می اندیشید. اما دگرگونیِ جهان را نه آن گونه که در ایران روی داد، بلکه به گونه ای دیگر می خواست.
تصویرها در مجموع فضایی می سازند، که خواننده شعر می تواند در آنها جست و جو کند، و خود نیز گوشه ای از آن را بسازد. اهمیت تصویر، گذشته از ارزش های حسی و اندیشگی، در همین است. اگر هم بخواهد مفهومی را القاء کند، بطور مستقیم به آن نمی پردازد. بلکه زمینه ای می سازد که خواننده به مفهوم مورد نظر دست یابد. تصویر سازی در شعر شاملو، همانطور که برخی از صاحبنظران می گویند، گاهی بی شباهت به تصویرهای سینمایی نیست. هرچند که فیلم کمتر می تواند جایگزین کلمه باشد.
مروری در هجرانی ها
فاصله نوشتن «صبح» و شعرهای «هجرانی» شاملو، یکی دو ماهی بیشتر یا کمتر از یک سال است. در شعرهای هجرانی شاملو زندگی را به گونه دیگری می نگرد. در جست و جوی پاسخ است:
تصویر سازی در شعر شاملو، همانطور که برخی از صاحبنظران می گویند، گاهی بی شباهت به تصویرهای سینمایی نیست. هرچند که فیلم کمتر می تواند جایگزین کلمه باشد
که ایم و کجاییم؟
چه می گوییم و در چه کاریم؟
پاسخی کو؟
یکی از هجرانی ها را با هم مرور می کنیم:
چه هنگام می زیسته ام؟
کدام مجموعه پیوسته روزها و شبان را/ من؟ ـ
اگر این آفتاب/ همان مشعل کال است/ بی شبنم و بی شفق
که نخستین سحرگاهِ جهان را آزموده است
چه هنگام می زیسته ام؟
کدام بالیدن و کاستن را/ من
که آسمان خودم
چتر سرم نیست؟ ـ
آسمانی از فیروزه نیشابور
با رگه های سبزِ شاخساران،
همچون فریاد واژگونِ جنگلی/ در دریاچه ای،
آزاد و رها
همچون آینه ای/ که تکثیرت می کند.
*
بگذار/ آفتاب من؟ پیرهنم باشد
و آسمان من/ آن کهنه کرباسِ بی رنگ.
بگذار
بر زمین خود بایستم
بر خاکی از براده الماس و رعشه درد.
بگذار سرزمینم را/ زیر پای خود احساس کنم
و صدای رویش خود را بشنوم:
رُپ رُپه طبل های خون را/ در چیتگر
و نعره ببرهای عاشق را/ در دیلمان.
وگرنه چه هنگام می زیسته ام؟
کدام مجموعه پیوسته روزها و شبان را من؟
۱۵ اسفند ۵۶
یاسی فلسفی، و پر از دلتنگی. می بینیم که شاملو «هشیوارِ غم خویش» روزگار مهاجرت را جزو سالهای زندگی به شمار نمی آورد، «خشماگین و پرخاشگر» از اندوه تلخ خویش پاسداری می کند، و «چشم انداز امیدآبادش» به رویدادهای تلخ و شیرینی ست، که در وطن می گذرد: رُپ رُپه طبل های خون در چیتگر، و نعره ببرهای عاشق در دیلمان.
...
و جهان را بنگر
جهان را/ در رخوت معصومانه خوابش
که از خویش چه بیگانه است
*
ماه می گذرد / در انتهای مدارِ سردش.
ما مانده ایم و / روز نمی آید.

منبع: بی بی سی فارسی

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

توجه:فقط اعضای این وبلاگ می‌توانند نظر خود را ارسال کنند.