۱۳۸۹ اسفند ۲۸, شنبه

۲۹ اسفند سالروز ملی شدن صنعت نفت

 


اسفند که می رسد همه چیز بوی ملی می گیرد، بهار برای ایرانیان خود سمبل ملی گرایی است، جشنی باستانی که به نام ایرانیان به ثبت رسیده است. با این همه وقتی رگ ملی گرایی ایرانیان در این ماه بالا می زند نمی توان به یاد ملی شدن صنعت نفت و دکتر مصدق که یکی از نمادهای بارز ملی گرایی معاصر ایران است نیفتاد.
مصدق بنیانگذار  جبهه ملی در ایران در این ماه توانست تاریخی جدید برای ایران رقم بزند و نفت را ملی کرده و از دست استعمار بریتانیا خارج کند.
صفحه جدیدی از تاریخ ایران گشوده شد که از دوران صفویه به بعد رو به ضعف نهاده بود و اینگونه بود که مصدق جاودانه شد و نامش در تاریخ ایران به عنوان یکی از نشانه های ملی گرایی ثبت گردید و جالب اینجا که خاندان پهلوی که در این نبرد در برابر مصدق قرار گرفته بودند نیز مدعی ملی گرایی بودند و نمادهای باستانی ایران را بر در و دیوار نقش می زدند. اما چه رضا شاه که مصدق را خانه نشین کرد و چه محمدرضا که مصدق را با کودتایی که برنامه ریزی اش در خارج از کشور صورت گرفته بود از کار برکنار کرد و او را گوشه نشین روستای احمدآباد تا دم مرگ کرد ملی گراییشان از جنس مصدق نبود. آنها اگر هم در تلاش برای اصلاح جامعه بودند که لااقل محمدرضا شاه آن چنان اهلش نبود به زور چوب و چماق بود چون قدرت را همانگونه به دست آورده بودند اما مصدق که از دل صندوقهای رای بیرون آمده بود و پشتوانه ای جز مردم نداشت اصلاحات را در لایه های زیرین جامعه می جست و به همین دلیل بود که شکست جنبش ملی شدن صنعت نفت نیز مصدق را از تمام اهداف مورد نظرش باز نداشت زیرا او این جنبش را آموزشی برای توده مردم می دانست.
مصدق جبهه ملی را در ۱۹ آبان ۱۳۲۸ و در پی تقلب گسترده ای که در انتخابات دوره شانزدهم مجلس شورای ملی رخ داده بود پایه گذاری کرد. این جبهه متشکل از از رهبران چند حزب و دسته جات مذهبی و چند نفر از مدیران روزنامه ها با افکار و عقاید گوناگون بود. در این میان می توان از حزب ناسیونالیست و ترقی خواه ایران و افرادی چون اللهیار صالح و کریم سنجابی که روشنفکران چپ گرای ضد شوروی بودند، حزب زحمتکشان و افرادی چون مظفر بقایی و خلیل ملکی که روشنفکران و کارگران چپ محسوب می شدند، جمعیت مجاهدین اسلام و فردی چون آیت الله ابوالقاسم کاشانی نام برد.
در این بین بودند احزابی مثل حزب پان ایرانیسم که یک سازمان ملی گرای افراطی بود که علی رغم ارتباطاتی که با جبهه ملی داشت به عضویت رسمی آن در نیامد و یا حتی حزب توده که گاهی گداری از دکتر مصدق حمایت می کرد.
این اعتراضات نتیجه داد و انتخابات مجددا برگزار شد و تعدادی از وابستگان جبهه ملی به مجلس شورای ملی راه یافتند. اعضای جبهه ملی که بیشتر آنها در دولت مصدق و یا در فراکسیون جبهه ملی مجلس حضور داشتند تربیت شده دوران حرکت ملی دکتر مصدق نبودند. شخصیت سیاسی و سوابق اداری بسیاری از آنها روشن نبود، برخی در گذشته از اجزا هیات حاکمه بودند و جز سالهای بعد از شهریور ۱۳۲۰ که فضای بسیار باز سیاسی بعد از تبعید رضا شاه شکل گرفته بود و محمدرضا نیز هنوز جوان بی تجربه ای در امر استبداد بود سابقه مبارزاتی نداشتند. دیدگاه های سیاسی و اجتماعی این گروه هماهنگی نداشت و اغلب مواضع ضد و نقیض اتخاذ می کردند که حتی گاهی کار به زد و خورد هم می کشید. بسیاری از آنها از حیث درک و تحلیل مسائل سیاسی ضعیف بودند و در برخورد با مسائل پیچیده مملکتی و یا بین المللی دچار ساده اندیشی می شدند. بعضا فرصت طلب بودند و در نیمه راه از جبهه ملی خارج شدند و به دربار پیوستند، و برخی نیز به خدمت سازمانهای جاسوسی انگلیس و امریکا در آمدند و در مجموع عمق و وسعت حرکت مردمی و رسالت تاریخی خود را درک ننمودند.
اما چرا مصدق که این افراد را بعضا می شناخت باز هم جبهه ملی را با ترکیب همین افراد شکل داد. شاید او کسان دیگری را در پیرامون خود سراغ نداشت و شاید هم امید داشت که دوران فعالیت در جبهه ملی آنها را تربیت کند و خون با طراوت دموکراسی را آرام آرام وارد رگهای استبداد زده آنها کند.
با این همه آنچه که در مورد مصدق نمی توان در آن تشکیک کرد این است که او در لحظاتی قاطعیت لازم برای برخورد با مسائل و حتی افراد پیرامونش نداشت اما این را نیز نمی توان یکسره دال بر ضعف مدیریتی مصدق دانست و حتی بسیاری از تاریخ نگاران بین المللی نیز آن را به دلیل پایبندی کامل مصدق به اصول دموکراسی می دانند. مصدق با این که هیچگاه گرایشات چپ گرایانه نداشت و از منتقدین سر سخت حزب توده بود با این همه هیچگاه حتی در زمانی که در قدرت بود با این تشکیلات برخورد نکرد و حتی فضا را برای فعالیت آنها تا حد امکان باز نگاه می داشت. اتفاقی که از سوی غربی ها نشانه گرایشات او به حزب توده تفسیر گردید و مصدق را در توهم آنها در کنار بزرگترین دشمن لیبرالیسم غربی یعنی کمونیسم روسی قرار داد.

 

دولتهای انگلیس و امریکا نتوانستند به خود بقبولانند که مصدق یک نیروی دموکرات کامل است، شاید آنها تا آن زمان این چنین فردی را در شرق ندیده بودند و به همین خاطر در ۲۵ ژوئن ۱۹۵۳ مصادف با ۴ تیرماه ۱۳۳۲ چند مدت پس از روی کار آمدن آیزنهاور رییس جمهور جمهوری خواه امریکا طرح کودتا در وزارت خارجه امریکا تصویب گردید و این ماموریت به کرمیت روزولت واگذار شد. ظاهرا در تاریخ ایران دموکرات یا جمهوری خواه بودن رییس جمهور امریکا نقش مهمی را ایفا کرده است و البته بعدها هم همیگونه بود.  به هر حال تا پیش از این تاریخ دولت دموکرات امریکا با درخواستهای بریتانیا برای همراهی بر علیه مصدق مخالفت می کرد.
نماینده اجرای این طرح در ایران نیز تیمسار زاهدی معرفی گردید که تا پیش از ۲۴ تیرماه ۱۳۳۱ هوادار جبهه ملی بود اما به دلیل تجدید فعالیت حزب توده و فروپاشی اقتدار نظامیان از جبهه ملی خارج شد و به طرفداران دربار و انگلیس پیوست در حالیکه در سال ۱۹۴۱ زاهدی به دلیل فعالیت بر علیه متفقین توسط انگلیسها بازداشت شده بود.
تا پیش از این تاریخ، امریکا در عرصه بین المللی تصویری غیر استعمارگرایانه از خود به جای گذاشته بود و از حرکت های ملی و مردمی در نقاط مختلف دنیا حمایت می کرد، اما با گسترش موج کمونیسم در دنیا و شدت گرفتن جنگ سرد جمهوری خواهان امریکا دموکرات ها را به کوتاهی در برابر کمونیسم و از دست دادن چین متهم کردند و در شعارهای انتخاباتیشان مبارزه با کمونیسم را در صدر قرار دادند و با همین شعارها کرسی ریاست جمهوری را از دست دموکراتها بیرون کشیدند. در آن زمان عرضه نفت بیش از مصرف آن در دنیا بود و علاقه امریکا برای همراهی با انگلیس در طرح کودتا نه ناشی از نیاز به نفت که آن را به سهولت از طریق عربستان و کویت تامین می کردند که تلاش برای کوتاه کردن دست کمپانیهای روسی از نفت ایران و جلوگیری از رخداد انقلابی کمونیستی در ایران بود.
راهکارهای انگلیس برای مقابله با مصدق شامل مذاکره، تحریم، تهدید و کوشش در جهت برکناری مصدق بود.
انگلیس برای اجرای این راهکارها نیاز به گروه ها و افرادی در ایران داشت. به این دلیل آنها رو به زاهدی و هم دستانش که شامل اردشیر پسر زاهدی، تیمور بختیار و سرهنگ نصیری، یاران سابق مصدق مثل کاشانی و مظفر بقایی، وابستگان اطلاعاتی انگلیس در ایران مثل نرن و سیلی و رشیدیانها و شاه آوردند.
پس از اینکه مذاکرات استوکس و پیگیری قضایی از طریق دیوان لاهه و تحریمهای نفت و فولاد و شکر و حتی پیاده کردن نیروهای نظامی در خلیج فارس نتیجه ای نداد انگلستان تلاش خود برای برکناری مصدق را از طریق شاه آغاز کرد.
اولین رویارویی مصدق با شاه در ۲۴ تیر ماه ۱۳۳۱ رخ داد که در پی درخواست مصدق برای در اختیار گرفتن مسئولیت نظارت بر امور ارتش از شاه صورت گرفت. شاه با درخواست مصدق مخالفت کرد و مصدق استعفا داد. شاه از این استعفا استقبال کرد و قوام را به عنوان جانشین مصدق تعیین کرد. اما مردم که هنوز تحت تاثیر تبلیغات شدید شاه و وابستگان انگلیس قرار نگرفته بودند و تب اصلاح طلبیشان داغ بود به خیابانها آمدند و شاه را وادار به عقب نشینی کردند و شاه مجبور گردید با درخواستهای مصدق موافقت کند.
اما این رویداد زاهدی را از جبهه ملی دور کرد زیرا درخواستهای مصدق از قدرت نظامیان می کاست و زاهدی را به سوی دیگر کشاند. اختلاف سلیقه ها و عدم درک صحیح برخی از طرفداران مصدق از شرایط موجود که گروهی خواهان سرعت بیشتر حرکت اصلاحی و گروهی نیز خواستار بازگشت به حاکمیت دینی و اجرای اصول دین بودند سبب شد که گروهی از اطرافیان مصدق نیز از او رویگردان شوند. شاید به جز اختلاف سلیقه ها گروهی از آنها نیز به دلیل فشارهای مداوم دربار و یا حتی وعده های رنگارنگ عطای جبهه ملی را به لقایش فروختند.
اما اوج این تفرقه ها با جدایی آیت الله کاشانی نمود پیدا کرد. کاشانی به لحاظ مقبولیت بین توده مردم جایگاه والایی داشت و جدایی او ضربه سختی به مصدق زد هر چند خود کاشانی نیز از این جدایی طرفی نبست و بعد از آن در انتخابات ریاست مجلس شورای ملی از یکی از نزدیکان مصدق شکست خورد و حتی در میان توده مردم هم از محبوبیتش کاسته شد و بعد از اجرای موفق کودتا توسط زاهدی کاشانی که پیامی تبریکی برای شاه فرستاده بود خانه نشین شد و تا آخر عمر از صحنه سیاسی ایران کناره گرفت.
سرانجام پس از کش و قوسهای فراوان  در فاصله زمانی ۲۵ تا ۲۸ مرداد ۳۲ کودتا به سرانجام رسید و دولت ملی دکتر مصدق سقوط کرد و بار دیگر حرکتی اصلاحی در ایران به شکست انجامید. همانگونه که سرنوشت قائم مقامها و امیر کبیرها و فعالین جنبش مشروطه چیزی جز این نبود. اما با این همه شکست ملی شدن صنعت نفت نتوانست درک و آگاهی ملی مردم و آثار تاریخی آن را مخدوش کند. مردم ایران در این امتحان هر چند در لحظه مناسب و مورد نیاز به حمایت لازم از مصدق نپرداختند و خیلی زود تحت تاثیر احساسات مصدق را رها کردند اما درسی را آموختند که در حافظه مردم باقی ماند و گامی رو به جلو محسوب می شد.
این ویژگی ما مردمان است که خیلی زود از رهبران اصلاح طلبمان دل می بریم. آنها را متهم به ناتوانی و حتی خیانت می کنیم و از آنها رو بر می گردانیم و زمانی که وضع به مراتب بدتر از گذشته می شود آه حسرت می کشیم و بر کناره گیریمان در لحظه بحرانی افسوس می خوریم. تحت تاثیر تبلیغات قرار می گیریم و یک روز اصلاح طلب می شویم و روز دیگر شاه پرست. اصلاح طلبی را درک نمی کنیم و صبور نیستیم و رهبران حرکتهاب اصلاحی را رو به جلو هل می دهیم در حالیکه گام اولی را که برداشته شده را در جای خود محکم نمی کنیم و انتظار گامهای بعدی را داریم تا جایی که گامهای تند اما لرزان سرانجام به سقوط حرکت اصلاحیمان می انجامد.
بی دلیل نیست که مارک گازیوروسکی در تحلیل جنبش ملی شدن صنعت نفت می گوید:
در کشوری که به آسانی مسیر حرکت مردمی را می توان تغییر داد و افراد به سهولت در جهت خیانت به کشور کشانده می شوند، تنها به امید حمایت و یاری مردم نمی توان پایگاه استواری فراهم ساخت.

 
و این شاید بزرگترین اشتباه مصدق بود، او تنها دل به مردمی بست که در زمان لازم پشت سر او قرار خواهند گرفت اما اینگونه نشد، مردم خیلی بیشتر از آنچه مصدق می اندیشید دلسرد و نا امید شده بودند و حتی با دستگیری مصدق هم به خیابانها نیامده بودند، تبلیغات کار خود را کرده بود و مردم در پشت سر شاه قرار گرفتند، آری حتی آنانی که مصدق را در دل تایید می کردند و سکوت کردند نیز به نحوی پشت سر شاه قرار گرفته بودند.
کسی نمی داند شاید اگر مصدق در لحظاتی گامهایی رو به عقب بر می داشت سرنوشت جنبش چیزی جز این می شد و امروز به جای تاسف بر آن رویدادهای تاریخی سور و سات جشنمان را بر پا داشته بودیم. اما مصدق این کار را نکرد او آرام آرام تنها رو به جلو حرکت کرد، شاید او هم تحت تاثیر فشارهای مردمی که خود را در یک قدمی پیروزی بر شاه می دانستند قرار گرفت، اما آن مردم پر شور و هیجان و آن گروه های سیاسی که مصدق را متهم به کند روی می کردند در زمان وقوع کودتا کجا بودند؟

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

توجه:فقط اعضای این وبلاگ می‌توانند نظر خود را ارسال کنند.