۱۳۹۰ فروردین ۳, چهارشنبه

پرونده دهه ۸۰ خورشیدی (جهان)

 آندره فونتن روزنامه نگار و سیاستمدار فرانسوی در پایان قرن بیستم و پیش از آغاز قرن جدید آمریکا را ابرقدرتی «یکی بدون دیگری» نامید . ناظران می گفتند قرن جدید برای این ابرقدرت، روزهای بازگشت به خانه است و حل برخی مشکلات باقی مانده از سال های دور. اما همه این تحلیل ها با یک حادثه به گونه ای دیگر رقم زده شد. حادثه ای به نام ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱ که مصادف شده بود با شهریور ۱۳۸۰. ماهی پس از دومین کابینه خاتمی. آیا اگر این حادثه رخ نداده بود بحران اقتصادی هم گریبان جهان را نمی گرفت؟ مشکل بتوان پاسخ را یافت. اما تردیدی نیست که این حادثه تاثیری کم نظیر بر جهان داشته است. و شاید هنوز و پیش از التیام زخم های به جا مانده از آن قضاوت و تحلیل را آغاز کنیم.


۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱



برای ما، در آن سوی جهان عصر چهارشنبه بود و برای آمریکا صبح روز چهارشنبه. رییس جمهوری آمریکا که تنها یک سال بود کاخ سفید را از رقیب پدرش تحویل گرفته بود، در مدرسه ای با دانش آموزان کتاب می خواند. یکی از دستیارانش با احترام و اضطراب خبری را در گوشش گفت. رییس جمهور سری تکان و به کتاب خوانی ادامه داد. تا همان فرد برای بار دوم آمد و رفت. رییس جمهوری از جا برخاست. با عجله و یک لبخند ظاهری خداحافظی کرد و رفت. و این آخرین دیدار او از یک مدرسه بود. زیرا از آن پس تنها از پایگاه های نظامی بازدید می کرد و به جای خواندن کتاب نقشه های جنگی را مرور می کرد. آمریکا تنها نبود. همه در این سرنوشت با هم سهیم شده بودیم. از زمانی که هواپیماهای مسافربری ربوده شده برج های دوقلو را ویران کردند. جهان با سازمانی به نام القاعده آشنا شد . گروهی تروریستی که تا پیش از آن تنها اهل جنگ آنان را می شناختند. کسانی که خود را جهاد گران علیه شوروی در افغانستان می نامیدند ولی پس از آن که روس ها هم رفتند آنان سلاح بر زمین نگذاشتند . جنگ جدید ظاهرا برای به دست گرفتن قدرت در افغانستان سازماندهی شده بود. گروهی متحجر به نام «طالبان » هم با کمک آنان و ارتش پاکستان همه گروه ها از صحنه قدرت حذف کرد و در افغانستان بر تخت نشست. اسامه بن لادن یک میلیارد سعودی بود که می خواست مدینه فاضله بسازد. او نظریه پرداز و حامی مالی بود و سازنده این مدینه فردی بود به نام ملا محمد عمر. طلبه ای که یک پا و یک چشم نداشت. او صوت و تصویر را حرام اعلام کرد. مخالفان را بر اساس قانون شریعت گردن زد. زنان در خانه ها حبس شدند و بدون همراهی یک مرد نمی توانستند در ملا عام ظاهر شوند. نام آنان مرگ بود و ننگ. همه آنان که می گفتند اهل زرم هستند از ترس گریختند. آنان حتی تاریخ را هم پاک می کردند. مجسمه های بودا در بامیان را که از ۱۵۰۰ سال پیش در دل کوه ایستاده بودند به توپ بستند و تکبیر گفتند. یک سینماگر ایرانی در تشریح این این اقدام گفته بود در افغانستان حتی بودا هم از شرم فرو ریخت. کشوری که تنها یک تن مقاومت می کرد و همه به او چشم دوخته بودند. احمد شاه مسعود. طالبان جز او یا همه خریده بودند یا بیرون رانده بودند و یا کشته بودند. مسعود مانده بود برای آن که امیدها به یاس تبدیل نشود. همین هم دیده شد. طالبان دستار بر سر و سیاه جامه سرانجام برای نابودی او اقدام کردند. ۹ سپتامبر چند تروریست وابسته به گروه القاعده به بهانه مصاحبه به خانه اش رفتند و او را کشتند. قلب جهان ایستاد. خبر مرگش را پنهان می کردند. افغان ها می گفتند نمی شود او مرده باشد! اگر چنین باشد ما چه کنیم ؟ اما تنها ۲ روز بعد دیوانه ها از قفس بیرون پریدند و با ربودن چند هواپیمای مسافربری به آمریکا حمله کردند. تا چهره جهان و آرایش قدرت را با تحول روبرو کنند. جهان با بهت حادثه را تماشا کرد. تکنولوژی این امکان را فراهم کرده بود که همه در کنار هم باشیم. «تروریسم» شد بخشی از ادبیات سیاسی . ما در زبان فارسی آن را به وحشت افکنی و یا ایجاد هراس از راه تهدید برای ترساندن و یا آسیب رساندن به شهروندان،حکومت ها یا گروهها و شخصیت های سیاسی ترجمه کرده ایم و تروریست هم به کسی گفته می شود که برای رسیدن به اهداف خود به این ابزار و روش متوسل می شود. تا پیش از یازدهم سپتامبر ۲۰۰۱ کمتر کسی گمان می کرد که تروریسم به مثابه یک طرز تلقی از جهان مدرن و مناسبات مدنی به ابزاری برای ایجاد وحشت در نظام بین الملل تبدیل شود. در واقع فروریزی برج های دوقلو به فروپاشی باورهای کلاسیک کمک کرد. زیرا جنگی کاملا متفاوت از همه تعاریف شناخته شده، آغاز شده بود که در آن غرب به مثابه یک حوزه تمدنی از سوی یک گروه با طرز تلقی خاص از یک دین که آن را به ایدئولوژی تبدیل کرده بود به چالش فراخوانده شده بود. سویی که ناخواسته به این جنگ کشانده بود برای توجیه اهداف خود به تغییر اندیشه رایج در جهان نیاز داشت. ۵۰ تن از سرشناس ترین استادان دانشگاه و روشنفکران جهان با انتشار بیانیه ای حملات یازده سپتامبر را جنگ آشکار علیه جامعه آزاد و آزادی خواندند. پس از آن که گروه القاعده با صدور بیانیه ای مسئولیت این حادثه را به عهده گرفت و جورج بوش رییس جمهوری وقت آمریکا در ۲۰ سپتامبر رسما از طالبان خواست :

۱- همه رهبران القاعده را به ایالات متحده تحویل دهد

۲- همه افراد خارجی زندانی در بند طالبان آزاد و به ایالات متحده تحویل داده شوند

۳- همه اردوگاه های تروریستی تعطیل شوند

۴- تروریست ها و حامیان آنان معرفی و به ایالات متحده تحویل داده شوند.

۵- به ایالات متحده اجازه عام و تام برای دسترسی ،بررسی و بازرسی از اردوگاه های تروریستی داده شود.

آمریکا روز هفتم اکتبر ۲۰۰۱ به افغانستان حمله کرد. حمله ای که به جنگ داخلی ۲۲ ساله و حکومت وحشت طالبان در این کشور پایان داد. هرچند دولت موقت افغانستان برآمده از رای مردم نبود اما همت جامعه جهانی برای کمک به مردم این کشور تا این لحظه این نکته را ثابت کرده که با برقراری امنیت می توان به گذار دمکراتیک در یک جامعه امیدوار بود. هر چند افغان ها هنوز به صلح جامع دست نیافته اند اما امیدوارند. و این برای ملتی که سال ها به مرگ خو گرفته بود، یک زندگی جدید است.

عراق
 

اگر فقدان قدرت مرکزی در افغانستان سبب شده بود تا القاعده از این کشور به عنوان مرکز و پایگاهی برای حمله به اهداف خود استفاده کند در عراق قدرتی وجود داشت که در کمتر از ۱۰ سال به دو همسایه خود-ایران و کویت- حمله کرده بود. جهان حمله به ایران تاب آورد اما حمله دوم با واکنش غرب روبرو شد. هرچند عقب نشینی از کویت توان رزمی ارتش صدام حسین را درهم کوبید اما به سقوط حکومت او منجر نشد. تا پس از آن که نیروهای ائتلاف در افغانستان مستقر شدند. آمریکا این بار حتی بدون داشتن اجماع جهانی دولت صدام حسین را به داشتن سلاح های کشتار جمعی متهم کرد. گزارشی که از سوی ناظران بیطرف از جمله بازرسان سابق سازمان ملل در امور خلع سلاح تایید نشد. اما این همه مانع از آن نشد تا آمریکا در ماه مارس ۲۰۰۳ به عراق حمله نکند.حمله ای که در شب تحویل سال ۸۴ خورشیدی در ایران آغاز شد و پیش از بیست فرودین در بغداد به پایان رسید. روزی که ایرانیان اشک شوق ریختند . از سقوط حکومتی که پایه گذار هشت سال جنگ بود . جنگی که هزاران قربانی داشت. صدام گریخت. کسی که می گفت قهرمانی است از جنس صلاح الدین ایوبی، شد یکی از تک خال ها ورق سیاسی که آمریکا اعلام کرده بود. دستگیری اش جایزه داشت. او جایی برای فرار پیدا نکرد. جهان برای امثال او کوچک شده بود. کسی دوست نداشت حتی با صدام عکس داشته باشد. پسرانش -عدی و قصی- در حمله نیروهای آمریکایی به یک خانه امن کشته شدند. دخترانش به اردن پناه بردند. خودش نیز پنهان شد. در کشوری که روزگاری همه از دست او پنهان می شدند. تا سرانجام پس از ۹ ماه بازداشت شد. صحنه را همه دیدند. باور نمی کردند. مردی با ریش های انبوه و لباسی مندرس. که یک سرباز آمریکایی معاینه اش می کرد. شاید دندان هایش را می شمرد. او را به دادگاه فرستادند و به اتهام نسل کشی به اعدام محکوم شد . در آن لحظه ترسیده بود. لحظه ای که در دوران حکومت ۳۰ ساله اش برای بسیاری رقم زده بود. گفت برای آن که گردنش زخم نشود یک دستمال ببندند. شاید فکر می کرد در جهانی دیگر کسانی به استقبالش خواهند آمد و برای او که قهرمان است، زیبنده نیست که با گردن شکسته در جمع ظاهر شود. سال ها بعد تونی بلر نخست وزیر انگلیس در پاسخ به همه انتقاد ها و اتهام ها در مورد حمله به عراق گفت من هنوز هم از حمله به عراق و برکناری صدام دفاع می کنم زیرا معتقدم جهان بی صدام جای بهتری برای زندگی است.

سونامی مرگ و سونامی نفت

تا پیش از آن که موج های مرگبار سواحل جنوب شرقی آسیا را در هم کوبند، جز کارشناسان کسی با این واژه آشنا نبود.« سونامی». حادثه ای که با زلزله در بستر دریاها آغاز می شود و موج هایی به ارتفاع چند ده متر به همراه می آورد. و اکنون ژاپن هم با پدیده دست به گریبان است. اما سونامی در این دهه به همه حوزه ها سرایت کرد. از اقتصاد، سیاست تا فرهنگ. مثل سونامی نفت.

در این دهه بود که نفت از مرز ۱۰۰ دلار در هر بشکه عبور کرد و تا ۱۴۰ دلار هم رسید. بهای هر گالن بنزین در آمریکا به پنج دلار برسد. روزی که همه از دیدن عدد پنج به وحشت افتادند و این علامتی بود که آمریکا را با خود به بحران می کشاند. بحران اقتصادی که پس از دهه ۲۰ قرن بیستم نظیرش دیده نشده بود. صدای پای بحران بود که از آمریکا به گوش جهان رسید. شاید نفت بهانه بود و ابزار شعله ور شدن آن بود. اگر سونامی ظرف چند روز به پایان می رسد این سونامی چند سالی است که طول کشیده و هنوز هم پایانی قطعی برای آن وجود ندارد.

خاورمیانه

روزی که یک سیاستمدار در مقاله ای این بخش از آسیا را خاورمیانه نامید، تصور هی نمی کرد خاورمیانه به قلب جهان تبدیل شود و همواره در اخبار جهان صدرنشین باشد. خاورمیانه این دهه را با صلح آغاز کرد و با انقلاب و جنبش های مردمی به پایان برد. در سال در تیر ماه ۱۳۸۵ اسراییل با لبنان جنگید. جنگی «۳۳ روزه » هزینه را ملت لبنان پرداخت. در حالی که سید حسن نصرالله دبیرکل حزب الله خود را قهرمان آن خواند و دولت ایران هم اعلام کرد به هر خانواده شیعه در جنوب لبنان ۱۲ هزار دلار غرامت خواهد پرداخت. اما این همه ماجرای لبنان نبود. کشوری که ایران اجازه نمی داد صاحب دولت شود و نمایندگانش از وحشت ترور ماه ها در یک هتل زندگی کردند. سرانجام با وساطت عربستان سعودی دولت تشکیل داد. اما زمانی که نخست وزیر در سفر بود در مجلس برکنار شد. در حالی که همه در انتظار رای دادگاه بین المللی در باره رفیق حریری نخست وزیر پیشین لبنان و آغاز کشمکش در بیروت بودند، آتش در تونس افتاد و بن علی در میان ناباوری گریخت. مصری ها به هیجان آمدند. در میدان بزرگ قاهره فریاد زدند نخواهند رفت مگر آن که مبارک برود. میدان تحریر قاهره شد قلب جهان عرب. یمن برخاست و پس ازآن بحرین. هنوز همه در میانه راه بودند که خبر از لیبی رسید. باور کردنی نیست اما قذافی برای سرکوب منتظر بیانیه نماند و ارتش را به میدان فرستاد و با نیروی هوایی مردم را بمباران کرد. سرهنگ مادام العمر در پاسخ به درخواست استعفا گفت سمتی ندارم که واگذار کنم. سرهنگ چادر نشین القاعده را متهم به ایجاد ناآرامی کرد و مخالفان را کسانی نامید که مواد مخدر مصرف کرده اند. و این همه موجی است که بسیاری می گویند به سرنوشت ایران مبتلا نخواهد شد. حتی رهبران شناخته شده اخوان المسلمین خود را با آیت الله خمینی مقایسه نمی کنند. این جاست که دمکراسی خواهی شده بلای جان افراطی گری. انقلابی گری هم دیگر مد نیست. روزی شبیه خمینی بودن افتخار بود و امروز نه تنها نیست بلکه مثل او نبودن و مثل روحانیان ایران نیندیشیدن شرط دمکراسی خواهی است. در این شرایط اما همه می پرسند القاعده کجاست؟ چرا حماس سکوت کرده؟ آنان که همه رهبران سیاسی را فاسد می خواندند چرا امروز رفتن آنان را جشن نمی گیرند؟ و از این پس سلاح خود را به سوی چه کسانی نشانه می روند؟

سونامی موج سوم

در دهه ۸۰ میلادی الوین تافلر جامعه شناس آمریکایی در کتابی جنجال برانگیز به نام «موج سوم» جهان آینده را بر آمده از تکنولوژی یارانه ای خواند. او نوشت که انسان با موج اول که کشاورزی بود در مسیر در تمدن گام برداشت. با موج دوم که صنعت بود تاریخ ساز شد. و با موج سوم که کامپیوتر است جهانی کاملا متفاوت خواهد ساخت. اکنون ما در موج سوم جنگ را آن لاین دیده ایم. شهروندان خاورمیانه تجربه های مدرن خود در روند دمکراسی خواهی را با هم تقسیم می کنند و شبکه های اجتماعی زیست جهانی را میسر کرده اند. شهروندان دنیای مجازی با یک کلیک از مرزها عبور می کنند قوانین حکومت ساخته را نادیده می گیرند. خشونت را به بازی می گیرند و آینده را می سازند و حکومت ها هم هنگام هجوم به آزادی، اول رایانه ها را با خود می برند. بعد فیس بوک و توئیتر را کنترل می کنند. برای سانسور اینترنت را کند می کنند و سایت ها را فیلتر. تلفن های همراه را از کار می اندازند. تا سونامی موج سوم را مهار کنند. در حالی که شر هم از همان طریق خودش را تکثیر می کند اما مخاطب نمی یابد. وقتی در تونس تندروها به چند زن به اتهام خود فروشی حمله کردند هزاران زن به خیابان ها آمدند که از حریم و خانه آنان و حق شهروندی شان دفاع کنند. در برابر خانه های آنان نگهبانی دادند تا بی دفاع نباشند. نه برای دفاع از بی بند باری بلکه برای مبارزه با تندروی و پایمال کردن حقوق شهروندی. این همان هراسی است که القاعده را به لکنت زبان انداخته. همان پاشنه آشیلی که می تواند هواداران انفجارهای انتحاری را کمتر و کمتر کند. و این همه به برکت سونامی موج سوم است. زندگی در این شبکه های اجتماعی نیازی به پرداخت حق عضویت و تظاهرات و تحمل شکنجه ندارد. مبارزه زیرزمینی هم نیست و آشکار است. با یک کلیک می آیی و می گویی چه کسی را دوست داری و با چه کسی نمی خواهی دوست باشی و تنها با یک کلیک او را از حلقه دوستانت نادیده می گیری. در چنین فضایی است که خشونت طلبان نمی توانند تنفس کنند. این اکسیژن برای آنان مرگ آور است.

چهره ها

جهان نمی خواست اما ناگزیر شد قرن جدید را با خشونت آغاز کند. فضای سرب آلوده پس از ۱۱ سپتامبر بی طرفی را ناممکن ساخت. اما آمریکایی که در عراق و افغانستان جنگیده بود، به صدای دیگری نیاز داشت. شاید به هوای دیگری . هوایی تازه. نیرویی جدید. روحی که حرکت تاریخ را برای عبور از این روزها شتاب بخشد. جنگ بس بود. در چنین فضایی بود که یک نیروی جوان با صدایی متفاوت می توانست روحی تازه در کالبد یک ملت بدمد. باراک اوباما برآمده از چنین خواستی بود.

باراک اوباما

او جوان ترین رییس جمهوری آمریکا نیست اما متفاوت ترین است. نه به رنگ بلکه به کلام. او برآمده از موج سوم است. تا پیش از رسیدن به کاخ سفید پاسخ همه موافقان و مخالفان خود را با ایمیل می داد. با دو واژه امید و تغییر موفق شد جامعه آمریکا را به حرکت در آورد. حرکتی که اگر نبود نمی توانست امیدی برای عبور از سال ها، ماه ها و روزها فراهم سازد. او نوبل صلح را به همین دلیل گرفت. برای امید. می توان امیدوار بود که در روزهای پس از بحران اقتصادی، تغییر کارساز شود. هنوز بسیاری نطق پر شور «جسارت امید» او را به یاد دارند. و همین جسارت است که زندگی در روزهای دشوار نبودن را امکان پذیر ساخته است.

رجب طیب اردوغان

شهردار سابق استانبول در این دهه درخشید. هدف و راه حزب عدالت و توسعه اکنون به عنوان الگویی برای دمکراسی در کشورهای مسلمان محسوب می شود. ظهور در نقش یک قدرت منطقه ای و مستقل برای او این امکان را فراهم کرد تا با نگاه به شرق هم زندگی کند و از ترکیه کشوری بسازد که توان بازی سازی و پذیرش مسئولیت را دارد. اما این که ترکیه پس از او هم می تواند در این مسیر گام بردارد یا نه ؟ به توان نهادهایی بستگی دارد که او ساخته و یا در نقش آنها تجدید نظر کرده است. در آخرین روزهای دهه و شاید بر خلاف میل خود ناگزیر شد برای آن چه توطئه ارتش می نامید، چند صد تن را زندانی کند. در میان بازداشت شدگان چند روزنامه نگار هم بود. هنوز این موج التهاب در جامعه می ریخت که یک هنرمند کرد تبار ترور شد. ابراهیم تاتلیسیس را به گلوله بستند. او در این لحظات با مرگ دست و پنجه نرم می کند. او سرنوشت او می تواند بر حیات سیاسی آقای نخست وزیر تاثیر گذار باشد.

اسامه بن لادن

این نام بیش از هر زمان دیگری شنیده شد. مردی که نیست. در ویدئو زندگی می کند. اما همین هم کافی است تا از کلامش مرگ ببارد. او سازمانی ساخته به نام القاعده. سازمانی که می خواهد قاعده جدید برای جهان بسازد. اما در این جهان القاعده ای کسی حق رای ندارد. او پدر خوانده طالبان هم هست. بیش از همه ارتش های جهان می تواند رعب آفرین باشد. مخالفت با آنان بسیار پرهزینه است.

یاسرعرفات

رهبر بلامنازع فلسطینیان سرانجام به آرزوی خود رسید. اگر در فلسطین زندگی نکرد اما در همان جا به خاک سپرده شد. او چریکی بود که ارزش دیپلماسی را هم می دانست. وقتی به سازمان ملل آمد ،گفت در دستی سلاح و در دستی شاخه زیتون آمده ام. اگر این از دستم بر خاک افتد و زبان سلاح تند خواهد شد. اما تا سال ۱۹۹۳ طول کشید. پیمان صلح در اسلو امضا شد. پس از آن که چشم فرو بست، تندروهای اسلام گرا بر سر میراث سیاسی اش به مبارزه برخواستند. شاید در آن لحظات بود که نبودن اش حس شد. قدرتی که فلسطینی دیگری نمی تواند اعمال کند.

حامد کرزی

در سرزمینی که هنوز قبایل می توانند حکومت بسازند برآمدن یک قهرمان ملی بسیار پر اهمیت و تاریخ ساز است. در تاریخ معاصر افغانستان که با جنگ داخلی ۲۲ ساله عجین است احمد شاه مسعود از چنین نقشی برخوردار است. هرچند او نماند که پایان طالبان را ببیند اما حامد کرزی موفق شد با تکیه بر میراث او همه قبایل را در زیر یک چادر گرد آورد و از این همه قوم یک ملت بسازد. اقوامی که برای نشستن در کنار هم امتیاز می خواستند، پذیرفتند که خون را باید از دست ها بشویند. باید بسازند. کرزی موفق شد که این گذار را هموار سازد. او حتی پیشنهاد داد تا قدرت با طالبان هم تقسیم شود. و اگر نمی خواهند، حق دارند در بخشی از خاک افغانستان یک حکومت تشکیل دهند. مشروط بر آن که مردم هم حق انتخاب داشته باشند.

زنان


روز جهانی زن در هشت ماه مارس امسال ۱۰۰ ساله شد. صد سال تنهایی شاید توصیف مناسب تری باشد برای کسانی که تلاش کرده اند هم مادر باشند وهم حقوقی برابر با مردان. آنان به حقوق دست نوشته پدران خود اعتراض کرده اند . و در جهان مرد سالار و در جوامع پدرسالار برای رسیدن به حقوق خود جنگیده اند. در این دهه بود که برخی حتی جان خود را هم از دست دادند. نظیر بینظیر بوتو که در مبارزات انتخاباتی ترور شد. سونیا گاندی که که اکنون در غیاب همه گاندی های بزرگ رهبری حزب کنگره هند را در دست دارد به دلیل آن که از تباری هندی نبود نتوانست به نخست وزیری برسد. اما هیلاری کلینتون همسر رییس جمهور پیشین آمریکا اگر بازی را به اوباما نباخته بود می توانست اولین رییس جمهوری زن در تاریخ آمریکا باشد. دمکرات ها برای نجات بیل کلینتون از سقوط در ماجرای مونیکا گیت به او بدهکار بودند و دین خود را با پذیرش نامزدی اش در انتخابات ادا کردند. او به وزرات خارجه رسید اما نتوانست اولین باشد. پیش از او مادلین آلبرایت این سمت را برای اولین بار در تاریخ آمریکا به خود اختصاص داده بود. اما در کنار این نام ها آنگ سان سوچی رهبر دمکراسی خواهان برمه از ده سال حبس خانگی آزاد شد. زنی که پایمردی اش نظامیان را ترساند. این هم طنزی است که حتی در تحسین و ستایش زنان باید از صفت مردانه استفاده کرد.

مایکل جکسون

افسانه ای که حتی آوازه ستاره گان پیش از خود نظیر الویس را هم کمرنگ کرد. زمانی نویسنده ای او را موتزارت معاصر خوانده بود. مایکل جکسون اگر برای همه جهان نامی بود و یادی. برای ما ایرانیان شد یادگار دوران ممنوعیت و سپس روزهای فریاد. او زمانی بر صحنه آمد که جمهوری اسلامی با هر چه صوت و تصویر بود مخالفت می کرد. نوارهای او دست به دست می گشت و نامش آرزویی بود برای نسل جوانی که نمی خواست فقط انقلابی باشد و سرودهای انقلابی بخواند. اما در روزهای پس از انتخابات که ایران در صدر اخبار بود و همه رسانه ها از سبز بودن ناگهان قلب او از تپش ایستاد و نامش جانشین ایران در همه خبرها شد.

.....و پایان

دهه خورشیدی هر چند دیرتر از دهه میلادی آغاز شده اما پر حادثه تر بوده. اگر در این سوی جهان مبارزه برای انتخاب شایسته ترین برای حکومت باشد در آن سو هنوز مبارزه برای نحوه حکومت ادامه دارد. که شایسته بودن جرم است. جرمی که به برکت تکنولوژی تعداد مجرمانش بیشتر و بیشتر می شود. تا آنان که بدون مشروعیت ،قدرت را اشغال کرده اند تردید نداشته باشند که حتی اگر با توپ و هواپیما به مردم حمله کنند، ناگزیرند به شایسته بودن هم تظاهر کنند. و این همان زجری است که می برند و در تنهایی خویش به فردای خود اشک می ریزند.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

توجه:فقط اعضای این وبلاگ می‌توانند نظر خود را ارسال کنند.