۱۳۸۹ بهمن ۶, چهارشنبه

ضدیت با تئاتر

ضدیت با تئاتر

اشاره: خانم دكتر دبرا براچ استاد تئاتر در دانشگاه ميشيگان آمريكاست و سالها در انجمن مذهب و تئاتر فعاليت مي‌كند. او اكنون در كميتة اجرايي اين انجمن مشغول به كار است و كنفرانسهاي متعددي دربارة پيوند تئاتر و مذهب برگزار كرده است.
نزاع مسيحيان نخستين، با تئاتر، ريشه در فعاليتهاي تئاتري امپراتوري روم (27 قبل از ميلاد تا 576 پس از ميلاد مسيح) بر ضد عقايد مسيحيان دارد. در طول اين دوران، مسيحيان از يك گروه كوچك، غير قانوني اما قوي به يك ملت متحد و قدرتمند داراي اصول مذهبي مكتوب تبديل شد.
پس از مواجهه عقايد مسيحيان و روميان و از آنجا كه روميان تاب تحمل عقايد مخالف را نداشتند، مسيحيان هم توسط دولت و هم توسط افراد جامعه مورد آزار قرار گرفتند.
معتقدان مسيحي با پشت كردن به فعاليتهاي دولتي و اجتماعي روميان به اختلاف دامن زدند. از آنجا كه مسيحيان مي‌دانستند جامعه روم آن روزگار، جامعه‌اي پگاني است به هر شكل ممكن نظام عقيدتي جديد و متفاوتي را رواج مي‌دادند. آنها از شركت در مراسم عبادات امپراتوري روم سر باز مي‌زدند، درحالي كه شركت در اين مراسم جزء وظايف شهروندي تمام اعضاي جامعه محسوب مي‌شد و مسيحيان علناً نشان مي‌دادند كه آنها ابتدا فقط خداوند و سپس عيسي مسيح را پرستش مي‌كنند. همچنين آنها آشكارا رسوم روميان را بت‌پرستي و شرك مي‌ناميدند. اين قبيل رفتارها نشان از نپذيرفتن خدايان رومي، شخص امپراتور و كل جامعه داشت و رفته‌رفته اخلاق اجتماعي و عقايد مذهبي را به وجود آورد كه تا قرنها بعد ادامه داشت. هر چه بر تعداد مسيحيان مخالف با خدايان و عقايد و رفتارهاي اجتماعي روميان بيشتر مي‌شد، تهديد آنها به روي دولت و جامعه رومي بيشتر محسوس مي‌‌گرديد. روميها عقيده داشتند مسيحيان قانون‌شكنان سرسختي هستند. بعدها نهاد كليسا و اتحاديه مسيحيان به تهديد اصلي براي دولت تبديل شد. در آغاز قرن سوم ميلادي، اكثر افراد سطح بالاي جامعه را مسيحيان تشكيل مي‌دادند، و اين خطر بزرگ‌تري براي امپراتور بود. هيچ حكومت استبدادي تحمل چنين تهديد و خطري را ندارد. در سال 249 ميلادي، امپراتور دسيوس تصميم به از بين بردن مسيحيان در تمام قلمرو امپراتوري گرفت. او قانوني مبني بر اعمال فشار بر تمامي قشرهاي جامعه براي شركت در مراسم رسمي مذهبي رومي وضع كرد. تمامي ناقضان اين قانون، مستحق مرگ به شمار مي‌آمدند. حكومت رومي به منظور نشان دادن قدرت و اختيار سياسي و اجتماعي خود، مسيحيان را از طريق تهديد به قتل عام آزار مي‌داد.
يكي از اصلي‌ترين ابزار آزار و اذيت مسيحيان تئاتر رومي بود. تئاتر رومي معمولاً در هنگام جشنهاي موسمي مذهبي براي عبادات خدايان پگاني اجرا مي‌شد. حكومت، مسيحيان را مجبور به شركت در اين جشنها مي‌كرد تا عقايد مذهبي آنها را تحقير كند.
پانتوميم در طول اين دوران رواج بسيار يافت و رفتارهاي هرزه‌گرايانه بازيگران ميم، حس اخلاق‌گرايي مسيحيان را بسيار آزار مي‌داد. در واقع روميها توسط اين نمايشها به اعتقادات ديني و اخلاقي مسيحيان حمله مي‌كردند. مثلاً در جشنواره «لودي فلوراس» كه بزرگداشتي براي الهه فلورا بود، بازيگران روي صحنه عريان مي‌شدند، بزها را به جفت‌گيري روي صحنه، مجبور مي‌كردند و تماشاگران در حالي كه مست بودند دست به اعمال هرزه و خشونت‌آميز مي‌زدند و هدفمند به مسيحيان توهين مي‌كردند. يا مثلاً در بعضي نمايشها آداب و رسوم دين مسيحيت مانند غسل تعميد يا عشاء رباني را مورد تمسخر قرار مي‌دادند. با اين گونه نمايشها ابتدا فقط سعي مي‌كردند افكار جامعه را بر ضد مسيحيت تحريك كنند و خطر جاني و برخورد فيزيكي با مسيحيان در آنها وجود نداشت. تماشاگران شديداً تحت تأثير تصويري قرار مي‌گرفتند كه نمايشها از مسيحيت نشان مي‌دادند. در نتيجه اين نمايشها كمك مي‌كردند كه رفته‌رفته گرايشي در جامعه به وجود آيد كه در آن مسيحيان را غير آدميزاد و جنايتكار تلقي مي‌كرد. قتل عام خشونت‌بار ايدئولوژيهاي مسيحي براي ايجاد سرگرمي تدريجاً جاي خود را به قتل عام وحشيانه عموم مردم مسيحي براي ايجاد سرگرمي داد. مسيحيان به جاي بازيگران روي صحنه فرستاده شدند و تئاتر رومي نمايش كشتار آنان را به اجرا گذارد. امپراتوران رومي با خلاقيت بي‌اندازة خود سعي در هر چه بهتر اجرا كردن اين نمايش هولناك داشتند! براي مثال نرون دستور داد آنها را در قير فرو كنند و سپس با آتش زدن آنها صحنه مسابقات ارابه‌راني را كه عصرگاه برگزار مي‌شد، روشن كنند. البته مسيحيان تنها كساني نبودند كه در اين نمايشها سلاخي مي‌شدند. تمامي مجرمان ـ چه مسيحي چه غير مسيحي ـ مجبور بودند قبل از مرگ نقشي در يكي از نمايشهاي ميم يا درام ايفا كنند. مثلاً مردي رومي با نام لارئولوس محكوم شد در فارسي عوام‌پسند بازي كند كه با به صليب كشيده شدن و دريده شدنش توسط حيوانات به پايان مي‌رسيد.
چنين اعمال خشونت‌آميزي كه به عنوان سرگرمي بر ضد مسيحيان اعمال مي‌گرديد، آثار عميقي بر مخاطبان رومي مي‌گذاشت. اغلب در طول اجراي نمايش تماشاگران رفتارهاي غير عادي و عمدتاً غير اخلاقي از خود نشان مي‌دادند كه ناشي از شور و سرخوشي حاصل از ديدن نمايش بود.
با توجه به دلايل گفته شده، تئاتر و مسيحيت رفته‌رفته به دو امر نامتجانس تبديل شدند و اعضاي كليسا سعي در انكار عنصر تئاتر به عنوان بخشي از جامعه‌شان كردند. مثلاً يكي از دين‌شناسان شمال آفريقا به نام ترتاليان (155 تا 220 ميلادي) در كتاب خود به نام De Spectaculis تئاتر را رد كرده و قوياً آن را امري غير واقعي اعلام مي‌دارد. تمامي مسيحيان بايد تئاتر را انكار مي‌كردند تا غسل تعميد بيابند. همچنين با اعتقاد بر تأثيرات مخرب تئاتر بر جامعه، ترتاليان شركت مسيحيان را در هر نوع نمايشي ممنوع كرده بود. ساير رهبران كليسا نيز مسيحيان را از ديدن نمايش منع مي‌كردند و در سال 398 ميلادي قانوني به ثبت رسيد كه هر كس در روزهاي مقدس به جاي رفتن به كليسا به ديدن نمايشي برود، از دين و كليساي مسيحيت اخراج خواهد شد. همچنين تمامي بازيگران تئاتر از مسيحيت خارج‌اند مگر آنكه پيشة خود را انكار كنند. بنيان فكري و نوشتاري ترتاليان البته جديد نبود. افلاطون فيلسوف بزرگ يوناني در كتاب جمهوريت خود به تأثيراتي كه تئاتر بر مخاطب خود مي‌گذارد اشاره كرده بود. راه حل افلاطون براي اين مشكل يافتن راهي براي مهار آن بود. چون تئاتر قدرت بي‌نظيري در نفوذ در روان يك انسان دارد، ضروري‌است كه قدرتي اخلاق‌گرا و سازنده در مقابل آن در جامعه وجود داشته باشد. هوراس نيز به نوعي به اين طرز تفكر تهاجمي كمك كرد. در Ars Poetica قوانين و فرمانهايي در مقابل تأثيراتي كه تئاتر بر تماشاگر دارد، صادر كرد كه بر اساس آنها مي‌توان از تئاتر به عنوان ابزاري براي ساخت استفاده كرد نه تخريب.
عقايد افلاطون بارها و بارها و به خصوص به وسيلة اجتماعات ديني در طول تاريخ به عنوان بنياد فكري حمله به تئاتر مورد استفاده قرار گرفته است. نظريات منتقدانة افلاطون و هوراس همچنين بر اذهان نوگرايان رنسانس و بر مبارزة آنها در پاسخ به حملات مسيحيان افراط‌گرا تأثير بسزايي گذارد كه در نتيجة آن متفكران رنسانس ساختارهاي فكري به وجود آوردند كه تأكيدي قاطع بر قدرت اخلاق‌گرا و سازندة تئاتر در جامعه به حساب مي‌آمد.
به هر حال نوشته‌هاي ترتاليان ضديت با تئاتر را در جامعه مسيحي افزايش داد. گرايشهاي اعضاي قدرتمند كليسا باعث جعل و يا از بين رفتن تئاتر چه به صورت عملي و چه نظري براي مدتي چند صد ساله شد. همچنين در طول اين چند صد سال كليساييان موفق شدند جبهه متحد و هم‌بسته‌اي در برابر تئاتر ايجاد كنند. در نتيجه علت نابودي و جعل مدارك و شواهد مكتوب و غير مكتوب وجود تئاتر، تدريجاً اكثر مردمي كه در آن زمان به تئاتر حمله و آن را تكفير مي‌كردند، دقيقاً نمي‌دانستند با چه چيز مخالفت مي‌كنند.
آزار و اذيت قشرهاي مختلف مسيحي به تدريج با روي كار آمدن كنستانتين، امپراتور، روم رو به كاهش گذارد. او كسي بود كه فرمانهاي ميلان Edict of Milan را در سال 313 ميلادي تدوين كرد كه بر اساس آن تمامي اديان از جمله مسيحيت در امپراتوري روم مي‌توانند به آزادي در كنار يكديگر زندگي كنند. با وجود اينكه عقايد كنستانتين بيشتر راهبردي سياسي بود تا مذهبي، اما به هر حال راه تازه‌اي براي مسيحيان گشوده شد تا بتوانند بنيادهاي فكري و مذهبي خود را بنا نهند. اين كار تأثير گسترده‌اي در جلب نظر عموم به دين مسيحيت گذاشت و بنابراين هر روز تعداد بيشتري به اين دين گرويدند. البته اكثر آنها را مردمي تشكيل مي‌دادند كه مسيحي مي‌شدند،‌ چون مسيحي شدن عملي باب روز بود و به همين دليل گرويدن آنها به مسيحيت تغييري در نوع زندگي و طرز تفكر آنها ايجاد نكرد و برعكس عناصر غير مسيحي را وارد دين كرد.
بنيانگذار دين‌شناسي لاتين و قدرتمندترين مغز متفكر مسيحي در طول دوران گسترش و شكل‌گيري كليسا سنت آگوستين (345 ـ 430 ميلادي) بود. آگوستين در جواني فلسفه و ادبيات كلاسيك خوانده بود. در ميان‌سالي به شدت تحت تأثير اسقف آمبروس قرار گرفت و مسيحي شد. سپس در سال 395 ميلادي با سمت اسقف به آفريقا رفت و تا پايان عمر در آنجا به تبليغ مسيحيت و نوشتن پرداخت. نوشته‌هاي مربوط به تئاتر او تأثير بسزايي در انديشه‌هاي قرون وسطايي داشت.
نظريات آگوستين بيشتر مضاميني مانند ايمان و عقل، ثنويت خداوند و شيطان و ردّ ادبيات و تئاتر داشت. بنيان فكري او هم دنباله‌روي فلسفه اخلاقي و نظري رومي ـ مسيحي ابتدايي بود كه نوعي رفتارگرايي را مطرح مي‌‌كرد و هم به عقايد ترتاليان نزديك بود كه اشاره مي‌كرد اراده بشري از بدو تولد بيشتر به سمت شيطان گرايش دارد. اساساً از نظر سنت آگوستين گواه انگيزه و ني‍ّت اعمال انسان، رفتار اوست. گرايشها و تجربيات شخص كه مسير زندگي او را معين مي‌كنند در چگونگي رفتار بيروني او قابل مشاهده (و قابل درك) مي‌باشد و رفتار نادرست بزرگ‌ترين مانع دستيابي به رستگاري ابدي است. بر طبق نظر ويل دورانت، سنت آگوستين باور داشته است: «بايد قلبي بي‌آلايش و رستگار وجود داشته باشد تا تشعشعات تابناك الوهيت كه ما را احاطه كرده، بدان راه يابد.»
در نتيجة چنين طرز تفكري جايگاه ضديت با تئاتر در انديشة قرون وسطايي مشخص مي‌شود: تئاتر بشر را به سمت گرايشها و به سبب آن رفتارهاي ناشايست هدايت مي‌كند. پس ممنوعيت و از بين بردن تئاتر در واقع تخريب مهم‌ترين عامل بروز اختلال در جامعه و بزرگ‌ترين گناهي است كه لعنت خداوند را بر انسان وارد مي‌كند.
در دوران قرون وسطي كليسا هم بر حكومت و هم بر جامعه فرمانروايي كرد. مهم‌ترين دغدغة ذهن انسان قرون وسطايي مسئلة غايت زندگي دنيايي بود: زندگي دشوار است، بسيار دشوار، پس انسان ناچار است به زندگي آسان‌تر و بهتر پس از مرگ اميدوار باشد. او زندگي بر روي زمين را دروازه ورود به زندگي بعدي مي‌داند. اين زندگي موعود، البته به چگونگي اعمال و رفتار انسان بستگي دارد كه نهايتاً درونيات پنهان‌شدة او را آشكار مي‌سازد. به طور خلاصه، براي بشر قرون وسطايي، آنچه شخصي انجام مي‌دهد معين مي‌كند او كيست. چون كليسا به عنوان ناظر و قاضي رفتار بشر شناخته شده و چون رفتار بشر نشان‌دهندة ني‍ّات و انگيزه‌هاي اوست،‌ پس كليسا وظيفة قضاوت بر تفكر او را نيز بر عهده داشته و تعيين‌كننده مسير او به بهشت يا دوزخ است. بر عهدة كليساست كه بر اساس قضاوت خود از رفتار انساني، معين كند كه او براي مصالح جامعه مستحق مرگ است يا خير و سرانجام اينكه كليسا تعيين‌كنندة استانداردها و معيارهاي مشخصي براي افكار، گرايشها و تجربيات بشر است كه به او كمك مي‌كند در راه به دست آوردن زندگي موعود پس از مرگ، گام بردارد و در عين حال انسان صالحي براي جامعه‌اش باشد. اين معيارها را مي‌توان در سه دسته بزرگ طبقه‌بندي كرد: اخلاق، حقيقت، منفعت.
بر اين اساس يك انسان فقط بايد در پي يافتن تجربة درستي از حقيقت باشد و هر نوع پيرايش و اغراق در امر حقيقي، گناه تلقي مي‌گردد. همچنين او بايد بر اصول اخلاقي مقيد باشد. بدين منظور او مي‌‌بايست كاملاً تحت نظر دستورهاي سخت‌گيرانة كليسا عمل كند و اميدوار باشد كه انديشه‌هاي درست، او را به راه حقيقي‌اش هدايت مي‌كند.
در چنين ارتباطي بين انسان و كليسا، عنصري مانند تئاتر، جاي مناسبي نخواهد داشت. مخالفت با تئاتر در قرون وسطي را مي‌توان از ديدگاه اين سه معيار كليسايي بررسي كرد. طبق معيار اخلاقي، تمامي امور وابسته به ادبيات به رستگاري منجر نمي‌شود. كليسا با استناد به نوشته‌هاي سنت آگوستين ادعا مي‌كرد كه هفت گناه كبيره در مسيحيت به طور ناگشودني با ادبيات گره خورده است. موضوعات درام يا شبيه‌سازي خدايان توسط انسانهاست يا نمايش اعمال شنيع و شرم‌آور انسانها روي صحنه كه در هر دو صورت توهين و كفر تلقي مي‌شود و غير اخلاقي است.
همچنين تئاتر غير واقعي است. افسانه‌اي است ساخته دست انسان كه چهره‌اي غير حقيقي از دنيا و زندگي ترسيم مي‌كند. سپس انسانها را وادار به پذيرش اين چهره دروغين مي‌كند و اين يكي از اعمال شيطان است. تئاتر، روح انسان را دچار سردرگمي و آشفتگي مي‌كند. با به كار گرفتن احساسات تماشاگر و برانگيزش آن، بر شعور معنوي او تأثير مي‌گذارد. برانگيختگي احساس از نظر دين، گناه است زيرا خداوند همواره انسان را به در پيش گرفتن رفتاري آرام، موق‍ّر و متين فرا مي‌خواند. بر طبق نظر توماس آكونياس، احساسات در عين آرامش زيباست. بنابراين تئاتر زيبايي حقيقي را كنار گذاشته و وهم و فريب را جايگزين آن كرده است.
به علاوه تئاتر هيچ نوع كاربرد مفيدي براي جامعه ندارد. آثار سنت آگوستين نشان مي‌دهد كه نه فقط تئاتر گناه‌آميز و نفرت‌انگيز است، بلكه اساساً عملي احمقانه و بچگانه محسوب مي‌شود و اين فقط منحصر به تفكرات مذهبي مسيحي نبوده است بلكه هر انسان عاقلي آن را مي‌پذيرد. حتي اگر موضوع يك درام، غير اخلاقي نباشد و پذيرفته شود، عمل آن غير حقيقي و بي‌فايده است. در يك جامعه مشاغل بسيار مهم‌تر و سودمندتر از تئاتر وجود دارد كه در عين حال مي‌تواند انسان را در مسير درست به حركت وا دارد.
بر اين اساس تئاتر در طول دوران قرون وسطي، و به خصوص اوايل آن، توسط كليسا كاملاً سركوب شد و هيچ پيشرفتي نداشت. اما جالب توجه است كه در همين دوران كليسا ناخواسته و ناخودآگاه مجبور به بازآفريني تئاتر مي‌شود.
سران كليسا در گسترش و رواج عقايد دين مسيح (ع) دچار مشكلات فراوان بودند و اصلي‌ترين مشكل اين بود كه اكثر مردم توانايي خواندن متون مقدس كليسا را نداشتند و همچنين با زبان لاتين، كه آداب عشاء رباني بدان انجام مي‌شد، آشنا نبودند. كليسا خيلي زود متوجه شد كه مردم اصول اصلي دين را در نيافته و بيشتر اعمال ديني را صرفاً به عنوان وظيفه بيشتر آميخته با خرافات انجام مي‌دهند.
مسئلة اصلي چگونه آموزش دادن اين اصول به مردم و در عين حال پاي‌بندي به اصول سنتي دين بود. راه حل منطقي، نشان دادن (نمايش دادن) آداب ديني به مردم از طريق برقراري ديالوگ و شبيه‌سازي حركات و يا در اصل بازي كردن بود! بنابراين شكل اولين «درام مذهبي» در آيين عيد پاك و در داخل خود كليسا به وجود آمد. كه در آن مردم حركات پانتوميم‌وار انجام مي‌دادند، لباس مخصوص مي‌پوشيدند و اعمال مخصوص مراسم را به جا مي‌آوردند. به تدريج درام مذهبي از داخل كليسا به بيرون نفوذ كرد. درامي مذهبي مانند افسانه آدم (1150 ميلادي) كاملاً خارج از كليسا اجرا شد. پس از اين پيشرفت نوبت به تغيير موضوعات درام از مذهبي به غير مذهبي بود. داستانهاي فولكلور مانند رابين‌هود و داروغة ناتينگهام نمونه‌اي از اين نمايشهاست كه تقريباً موعظه‌هاي اخلاقي در آن حذف شده بود و راهي را براي پا گرفتن تئاتر به معناي واقعي مي‌گشود.
بازآفريني تئاتر در جامعه توسط كليسا از طرفي سران كليسا را دچار پيچيدگي و تضاد كرده بود. دغدغة اصلي آنها اكنون چگونه مهار كردن تأثيرات تئاتر بر افكار جامعه، چگونگي استفاده از تئاتر به عنوان ابزاري براي ترويج عقايد كليسا و ترسيم چهره‌اي از مسيحيت بر پاية رفتارگرايي صحيح بود. قرن چهاردهم ميلادي تقريباً توانست پاسخ مناسبي ارائه دهد كه هم كليسا و هم حس تئاترگرايي در حال رشد در جامعه را راضي نگه دارد. در ابتدا نظريه‌پردازان و شاعراني مانند پترارچ (1304 ـ 1374 ميلادي)، بوكاسيو (1313ـ 1375 ميلادي) و دانته (1265ـ 1322 ميلادي) تمثيل را به عنوان شكلي از درام تعريف كردند. آنها مبناي روش پيشنهادي خود را بر اساس رسالات فيلسوفان رواقي كه تمثيل را نوعي شبيه‌سازي مي‌دانستند، قرار دادند. از شخصيتها براي نمادگرايي و يا بازنمايي يك مفهوم دلخواه استفاده مي‌شد. براي مثال، به جاي نشان دادن جنگ هيولاها و غولهاي جانورنما، شخصيتهايي ماند هركول و اوليس جايگزين شدند تا نماد پيكار گناه و اميال انسان قرار گيرند. اين شخصيتها در واقع جزء مقدسات پگاني بودند.
پس از مدتي،‌ تمثيل تدريجاً به داخل متن نفوذ كرد. از ابراهيم، آدم، حو‌ّا و موسي تبديل به نمادهاي گوناگون فضايل اخلاقي و از داستانهاي انجيل به عنوان نماد كشمكشهاي اخلاقي روح انسان استفاده شد. در نتيجه نمايشهاي اخلاقي مانند انسان (1470 م) و همگان (1500 م) به شدت رواج يافت.
بر طبق فرمان حقيقت‌گرايي، تئاتر به بنيادهاي تمثيل‌گرايانه‌‌اش متكي ماند. درسهاي اخلاقي درام همواره در زير متن استعارات ادبي آن قابل كشف بود. حتي درام كلاسيك پگاني تا جايي كه خدايان و آداب مذهبي آنان را صرفاً به عنوان تمثيلي از معناي پروردگار و اصول ديني استفاده مي‌كرد، پذيرفته مي‌شد. طبق نظريات بوكاسيو، دانته و پترارچ وظيفه يك نمايش‌نامه‌نويس گفتن حقيقت از پس پرده استعاره بود. اين افراد هم‌زمان نظريه ديگري ارائه كردند كه در آن الهيات را شكلي از شعر مي‌دانست: علوم الهي هنر شعر پروردگار است. آنها تئاتر را شكل عامه‌فهم الهيات محسوب مي‌كردند.
اما تأثيرگذارترين نظام انتقادي براي مبارزه با ضديت قرون وسطايي با تئاتر در دوران رنسانس ايتاليا شكل گرفت. اين مبارزه در طول قرن شانزدهم به هيچ وجه شورش يا اعتراض مستقيم به كليسا نبود بلكه بيشتر جدلي مباحثه‌اي بود با پيروان سرسخت كاتوليك كه با اهل قلم به عنوان اصلاح‌طلب و با ادبيات به عنوان ابزار اصلاحات برخورد قاطعي مي‌كردند.
اين اصلاح‌طلبان به همراه انسان‌شناسان و دانشجويان سعي در ايجاد تغيير در جامعة خود داشتند. براي اين كار آنها مي‌بايست با كليسا و با طرفداران زندگي به سبك كليسايي مبارزه كنند. جنبش پروتستان در همين دوره پا گرفت و اصلاح‌طلبان سريعاً به اين جنبش پيوستند. اگرچه در اين جنبش هم افرادي مانند جان كالوين نفوذ و بحث رفتارگرايي را وارد آن كردند. وجود افرادي براي سنجش و داوري اعمال مردم را لازم دانستند و با هنر، تئاتر و ادبيات مخالفت كردند. در نتيجه اصلاح‌طلبان نه تنها مجبور بودند با هر آنچه متحجر، بي‌ارزش و وابسته به تفكر قرون وسطايي است مبارزه كنند بلكه مجبور بودند تئاتر و ادبيات را در مقابل سنت‌گرايان درون خود جنبش نيز، حفظ كنند.
اين افراد سالهاي بسياري را صرف اين اعتراض و مبارزه كردند. هدف اصلي آنها بازسازي پايه‌هاي زيبايي‌شناسي ادبيات، بازنمايي مشخصه‌هاي فرهنگ كلاسيك و باستاني و بازگرداندن نمادها و نشانهاي زيبايي به جايگاه درست خود در زندگي و هنر بود.
اين مبارزان منبع تازه‌اي براي ايجاد بنياد فكري خود يافتند كه پاسخ تمامي مخالفتهاي تفكر قرون وسطايي نسبت به ادبيات در آن مستتر بود: فن شعر ارسطو. با توجه به اين دستاورد ارزشمند، آنها ديد گسترده‌تري نسبت به هنر، ادبيات و به خصوص تئاتر به دست آوردند. آنها دريافتند كه در تئاتر، حقيقتي بسيار والاتر و جامع‌تر از جايگاه فعلي‌اش نهفته است. تئاتر با «كل» كشمكش مي‌كند نه با «جزء». حقيقت صرفاً انجام عمل واقعي نيست، بلكه حقيقت در درام توسط «تقليد عمل انسان» نمود پيدا مي‌كند. آنها دريافتند كه درام به خودي خود اخلاق‌گراست اگرچه مستقيماً به آن نمي‌پردازد. درام شكل بازنمايي‌شدة زندگي ايده‌آل است. پس بايد شكل كامل و مطلوب زندگي انساني را با تمام وجوه اخلاقي‌اش ارائه دهد. به علاوه درام احساسات انسان را سركوب و آشفته نمي‌كند، بلكه با برانگيختن اين احساسات آنها را پالايش مي‌كند. تئاتر با تأثيرگذاري بر مخاطب، روح او را تزكيه مي‌كند.
از طرف ديگر تئاتر در يك جامعه بسيار نيرومندتر و فيلسوفانه‌تر از تاريخ عمل مي‌كند،‌ زيرا تئاتر به هر حقيقتي جامعيت مي‌بخشد و آن را به همگان عرضه مي‌دارد. يكي از اهداف تئاتر رسانيدن پيام حقيقت است كه با ابزار استعاره و مثال، دلنشين‌تر مي‌شود. براي رسيدن به اين هدف، درام‌نويس مي‌‌بايست زمينه‌هاي درك و پذيرش اين استعاره را در مخاطبش آماده كند. تئاتر سعي در ايجاد يك آرمان در ذهن تماشاگر دارد كه بخواهد شبيه قهرمان تصوير‌شده در داستان باشد. درام بيشتر شكلي از فلسفه است؛ نه هنر و نه علم، بلكه مكتب.
امروزه، فلسفة مسيحيت تندرو دربارة زندگي، هنر و تئاتر هنوز در دنياي مذهبي باقي است. اگر نه همة شاخه‌هاي مسيحيت، اما هنوز هستند كساني كه به وجود رهبراني براي حكومت بر زندگي افراد معتقدند. آنها هنوز بر اين باورند كه انسان يعني آنچه عمل مي‌كند و فقط عمل او باعث دستيابي او به زندگي متعالي پس از مرگ مي‌شود.
اما مسيحيت جامع در اين باره تغيير روش داده است. امروزه كليسا عقيده دارد رفتار از درون شخص سرچشمه مي‌گيرد. در واقع اين تغيير مسيري است از بيرون به درون؛ از ظاهر به باطن. بنابراين هدف دين، امروز القاء كردن رفتار صحيح نيست، بلكه كمك كردن به تك‌تك افراد انسان است كه صفات صحيح و زيبنده را بشناسند و درك كنند.
بر اساس اين هدف، مسيحيت امروز تئاتر را سركوب نمي‌كند و آن را آزاد‌ مي‌گذارد تا در محدودة هنر، فعاليت كند. سه معيار اخلاق، حقيقت و منفعت‌ امروزه تئاتر را در چهارچوب كليسا نبسته است. اما به هر حال تئاتر امروز تئاتر پگاني نيست، تئاتر يوناني و رومي نيست، چنان كه تئاتر قرون وسطايي هم نيست و بلاتكليفي هنوز هم باقي است.

دکتر دبرابراچ

برگردان: آزاده فرامرزی ها

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

توجه:فقط اعضای این وبلاگ می‌توانند نظر خود را ارسال کنند.